چالش
نگارش در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:خوابگاه علامه, دانشگاه علامه, اینتر نت, وبلاگ, توسط رها رهجو

 دوستان خوب من اصرار دارند وبلاگم رو به روز کنم. خودمم خیلی دوس دارم اینکارو بکنم. اما این وبلاگ خیلی منو اذیت کرد و احتمالا باز هم بکنه. تنظیماتش ناجوره و گاهی نظراتی که برام میذارن رو نشون نمیده.

توی این مملکت اگه چیزی درست باشه باید برای ادم سوال برانگیز باشه. 

اخرین مطالب یادتونه راجع به علامه بود؟ باید بگم دانشگاه و تمام محیطهای وابسته به دانشگاهه علامه در نهایت مزخرفی و نقص هست. انقدر مسائل ازار دهنده و ناجور زیاده که دیگه به این مسئله عادت میکنی و حتی دلت نمیخواد اعتراض کنی چون میدونی باید کلهم اجمعین علامه خودشو تغییر بده تا کمی باب میل بشه.

بذارید یکم از مشکلاتش بنویسم دلم خنک شه:

از خوابگاه شروع میکنم: اول اینکه اینجا باید با یه مانتو مقنعه وارد بشی با مانتو مقنعه خارج بشی حالا میخواد تو جایی که میری عروسی باشه، تئاتر باشه،مجلس عزا باشه، مسافرت باشه و....... من هم نامردی نمیکنم 10 متری خوابگاه جلوی چشم همه نامحرمان کوچه مقنعمو در میارم و روسری میذارم یا بالعکس......

خوابگاه اینترنت وایرلس داره اما از اونجایی ما دو تا پاداریم و یه سیم بهمون وصل نیست باید بریم یه جایی که این وایرلس نشسته و خودمونو بهش وصل کنیم و اونجا هم نمازخونه و سالن مطالعه انور حیاطه. مثلا تصور کن، دارم روی یه مطلب توی تختم که طبقه دومه دارم کار میکنم میخوام ببینم فرضا سال فلان چیز چیه باید از تختم بیام پایین حجاب بگیرم(آخه ما تو خوابگاهم باید با حجاب باشیم چون یه عده ممکنه از پنجره های 500 متر اونورتر مارو دید بزنن و اگه ما بیحجاب باشیم گناهش گردن ماست)لب تابم رو با شارجرش بردارم 4 طبقه بیام پایین از حیاط رد بشم برم تو نمازخونه ببینم ای وای موقع نمازه یکم باید صب کنم خالی شه بعد که خالی شد بشینم کامپیوترو وصل کنم یهو میبینم ای وای یادم رفت منبع سرچمو بیارم برم بالا بیارمش برگردم سرچو بزنم یهو یادم میاد هم اتاقی میخواد غذا بگیره منم بگم واسم بگیره باز باید بیام بیرون چون نمازخونه انتن نداره بعد حرفام توی حیاط سرد برگردم..... و این میشه که کلا وقتی برمیگردم توی تخت باید بخوابم و بیخیال یه تحقیق بشم.

به متن بالا که نگاه میکنم میبینم صحبت از مشکلات خوابگاه مثنوی هفتاد منه. بیخیال.............

نگارش در تاريخ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:حسادت, جامعه شناسی, عفو رهبری,ریشه حسادت, , توسط رها رهجو

 چند روز پیش معنای حسادت رو با پوست و استخونم احساس کردم و مطمئن شدم حس های شبیه حسادت قبلم حسادت نبودند و بیشتر حسرت یا یه جور هوس کردن و خواستن بوده!

موضوع ازین قراره: آقایی هست که یه جورایی میشناسمش و بیشتر از زیر و بم های شخصیتیش، از موقعیت اجتماعی و نظریه هاش اطلاع دارم و البته اینو هم میدونم انسان بسیار خوب و فروتنی هستند. به خاطر هم رشته بودن و موفق بودنش دراین رشته(جامعه شناسی) پیگیر اوضاعش از طریق فیس بوک هستم و همیشه توی ذهنمه بتونم بعد فارغ التحصیلی یه جورایی به سطحی که این آقا الان قرار داره برسم و از شما چه پنهون آرزو داشتم کاش ایشون میتونست همسر و یا حداقل دوست من باشه.... البته باید اعتراف کنم همسرش هم چه از لحاظ فکر و موقعیت خونواده و چه از لحاظ زیبایی در سطحی بسیار بهتر از من قرار داره پس در این مورد زیاد فکر خودمو مشغول نگه نمیدارم.

بگذریم چند روز پیش خبر عفو رهبری در مورد 90 زندانی سیاس اومد و اون هم جزوشون بود و سیل تبریک بود که براش توی صفحه فیس بوکش سرازیر میشد و هر کس ستایش و تعریفی ازش کرده بود ... خنده دار اینجاست از این خبر خوشحال نشدم و از همه اون پیامهای تبریک بدم میومد!!!! حتی از عکسی که گذاشته بود و همسرش خیلی عاشقانه بغلش کرده بود هم بیزار بودم . حتی این فکر هم امد توی کلم که اوه چه خبره بابا اینقدراهم این آدم فکر جالبی نداره و در آینده چندان هم معروف نمیشه در حالی که قبل از این خودم همین نظرو داشتم. واقعا چقدر حسادت دردناکه از درون منو خورد و اگه اجازه بدم ممکنه چیزی از من باقی نذاره. اگه من رهای قبل بودم با شنیدن این خبر باید از خوشحالی اشک تو چشمم حلقه میزد و زیباترین پیامی رو که میتونستم براش مینوشتم. اما فقط برای اینکه دیگه زیاد هم حسود پیش خودم جلوه نکنم فقط نوشتم تبریک! البته خودم از پشت اون تبریک خوندم: حالا که چی؟میخوای اینجوری خودتو مهم نشون بدی؟!!!

علاوه بر اینکه حسادت دقیقا چه کیفیتی داره به نکته دیگه ای پی بردم. اینکه حسادت از چی ناشی میشه!:

از ضعف درونی فرد و عدم توانمندیش تا فراهم نبودن شرایط برای اون فرد در رسیدن به خواسته ای که ممکنه تمام وجودش رو اشغال کرده باشه. اینکه تو حتی در مسیر تلاش و رسیدن نیفتاده باشی و یه چیزی مطمئنت کنه به اون خواسته هیچوقت نمیرسی.

 در مورد تبدیل شدن من به چیزی شبیه این آقا من شک زیادی دارم. احساس میکنم شاید هیچوقت اون نشم و همیشه تو این آرزو بمونم. این چیزیه که متاسفانه دقیقا هم به خودم مربوطه و نمیتونم هیچ بهونه ای جز اینکه من به اون اندازه توانمند نیستم رو بیارم. 

و این است ماجرای حسادت.....

نگارش در تاريخ جمعه 26 مرداد 1391برچسب:روسپی,قیافه,زشت,زیبا,نوجوان,خاطرات,جوجه اردک زشت,آن شرلی,, توسط رها رهجو

 سلام. جالبه روزی یه 30 - 40 تایی بازدید کننده دارم ولی نظر.... هیچی!!!یعنی میشه آدم مطلبی رو بخونه و نظری نداشته باشه؟؟؟!!! 

در مورد فحشا گفتم و خواستم شبهای بعد روشنترش کنم که البته امشب از اون شبا نیس..

مطلب من در مورد دخترای ترشیده 19 تا نظر داشت چون اعلام کرده بودم خودم هم یکی ازاون ترشیده هام. حالا گمونم برای اینکه در مورد مطلب فحشا هم بتونم نظر داشته باشم باید خودم هم یکی از فاحشه ها باشم و یه ماجرا در مورد فحشا تعریف کنم تا دوستان اینجا ما رو بی نصیب از نظراتشون نذارن.

والله این مورد یکم سخته! فاحشه شدن برای من که حتی بیشتر از 2 جلسه نمیتونم با یه مرد رابطه عاطفی برقرار کنم باید خیلی دردناک باشه و باید واقعا ته خط باشم تا بتونم به این کار بپردازم. همینجا از همه خواهران روسپی به خاطر زحمتی که میکشن و این مردای نچسب رو تحمل میکنند قدردانی میکنم.

 امشب داشتم داشتم دفتر خاطراتم که مال 15 سالگیم بود رو میخوندم خیلی جالب بود ذهن سختگیرم همراه با احساسات نوجوانی. توش اگه یه پسر تصادفی هم بهم نگاه کرده بود رو نوشته بودم. هر چیزی رو که نوشته بودم میتونستم به خاطر بیارم. حتی از یه جاکلیدی زیبا نوشته بودم که دلم میخواست یه نفر پیدا بشه برام بخردش حتی اون جا کلیدی رو هم بیاد آوردم. توی همه خاطراتم از قیافم شکایت داشتم و میگفتم که خیلی زشتم دماغ چاقو کوتاه و چشمهای ریز.... با خودم درگیر بودم، شدیدن دلم میخواسته یه عاشق داشته باشم یکی که دائم بیاد سراغم و اصرار کنه که باهاش دوست بشم! همیشه فکر میکردم این تنها راهیه که میشه با یه پسر دوس شد

خندم میگیره از غروری که داشتم با اون قیافه نداشتم و جثه ریزم اگه بعد عمری پسری بهم یه نگاه مینداخت براش ناز میکردم تا به همون شیوه مذکور دلمو بدست بیاره که لابد پسرها هم میگفتن ...لقش حالا چی هست که اینقدر هم ناز میاره

و انقدر ناز آوردم و هنوز هم میارم که الان موندم توی خونه  ولی یه چیز جالب در مورد قیافم باید بگم اتفاقی که برای آن شرلی و جوجه اردک زشت افتاد برای من هم افتاد قیافم تغییر کرد و حتی خیلی ها تو خوابگاه خصوصا ترمای آخر منو به خوشگلی میشناختن فکر کنم مث جوجه اردک زشت ترمای آخر دیگه بزرگ شده بودم و آثار قو شدن در من هویدا شده بود. حتی دماغمو که دوستم تو دبیرستان مسخره کرده بود بعدا تو دانشگاه و همین حالا ملت ازم میپرسیدن دماغتو عمل کردی؟ نوجوون که بودم یه دختره توی صف نونوایی که خوشگل هم بود و من سعی کردم باهاش کمی دوس بشم مسخرم کرد و گفت دندون گراز و من که خودم از دندونای جلوییم ناراضی بودم این حرفشو خیلی به دل گرفتم و توی خندیدن خیلی محتاط شدم برای همین توی دانشگاه اولین کاری که کردم رفتم و از دندونپزشک خواستم دندونامو کوتاه کنه و البته دندونپزشک کلی انذار و تهدیدم کرد که این به سلامتی دندونام لطمه میزنه و من گفتم ترجیح میدم 10 سال جوونیم راحت لبخند بزنم تا دوران پیریم دو تا دندون طبیعی داشته باشم و جالبه یکسال پیش یه نفر بهم گفت شما چه دندونای ردیف و زیبایی داری!!!

جالب تر از همه اینه من که مث جوجه اردک زشت بودم همیشه حسرت قیافه لیلا حاتمی رو میخوردم اما بعدها توی دانشگاه و خونواده بدون اینکه کسی بدونه من این آرزو رو دارم به من گفتن تو شبیه لیلا حاتمی هستی و بعضیا هم افراط کردن و گفتن قیافم شبیه نیکول کیدمنه البته این دیگه واقعا زیاد بود خودم هم احساس کردم طرف باید یه چیزی مصرف کرده باشه

همه اینا رو گفتم چون امشب توی دفتر خاطراتم دائم از قیافم بد گفتم و البته دائم هم گفتم من خودم راضیم و خودمو دوس دارم. و حالا اگه نه یه دختر خیلی زیبا اما با چهره ای خیلی خوب هستم که به اذعان همه خونواده اصلا قابل مقایسه با نوجوونیام نیس و اینو مدیون خودشناسی و محبت به خودم میدونم آخه اون زمانا هیچکس منو دوس نداشت و من برای حمایت از خودم سعی کردم خودمو خیلی دوس داشته باشم. حالا چطور میتونم خودی رو که اینهمه عزیز و لوسش کردم بسپرم دست یه مرد که هیچی ازش نمیدونه و متاسفانه نمیخواد بدونه مردی که همش به فکر چیزای دیگه است و دست آخر به خاطر کاری که خودش باهات کرده تورو تحقیر میکنه.واقعا روسپی شدن کار سختیه. باید ته خط باشی یا خودتو دوست نداشته باشی..........

 

نگارش در تاريخ دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, توسط رها رهجو

 

هدفم از نوشتن این مطلب فقط به روز کردنه وبلاگمه تا این موتورای جستجو منو زنده حساب کنند. الانم یک نصفه شبه و من حوصله شوخی حرف زدن ندارم و میخوام بخوابم. فقط گفتم بیام اینجا یه اعلام حضور کنم برم. یه چیزی تو مایه های کارت زدن برای این موتورا!!!!!

 البته امروز جلسه دوم رانندگیم بود و من عین شوماخر توی این جاده ها میرفتم خیلی حال داد. واقعا رانندگی تو ذاتمه کی میگه خانوما رانندگیشون بده؟ گرچه مربیم که خودش خانوم بود اینو گفت!!!!!!!!!!! اینجاست که میگن از ماست که بر ماست.................

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد